شاهنامه فردوسی – رسيدن سهراب به دژ سپيد
رسيدن سهراب به دژ سپيد جهانجوى چون نامه شاه خواند ازان جايگه تيز لشكر براند كسى را نبد پاى با او بجنگ اگر شير پيش آمدى گر پلنگ دژى بود كش خواندندى سپيد بران دژ بد ايرانيان را اميد نگهبان دژ رزم ديده هجير كه با زور و دل بود و […]
شاهنامه فردوسی – فرستادن افراسياب بارمان و هومان را به نزديك سهراب
فرستادن افراسياب بارمان و هومان را به نزديك سهراب خبر شد بنزديك افراسياب كه افگند سهراب كشتى بر آب هنوز از دهن بوى شير آيدش همى راى شمشير و تير آيدش زمين را بخنجر بشويد همى كنون رزم كاوس جويد همى سپاه انجمن شد برو بر بسى نيايد همى يادش از […]
شاهنامه فردوسی – زادن سهراب از مادرش تهمينه
زادن سهراب از مادرش تهمينه چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه يكى پورش آمد چو تابنده ماه تو گفتى گو پيل تن رستمست و گر سام شيرست و گر نيرمست چو خندان شد و چهره شاداب كرد ورا نام تهمينه سهراب كرد چو يك ماه شد همچو يك سال بود […]
شاهنامه فردوسی – آمدن تهمينه دختر شاه سمنگان به نزد رستم
آمدن تهمينه دختر شاه سمنگان به نزد رستم چو يك بهره از تيره شب در گذشت شباهنگ بر چرخ گردان بگشت سخن گفتن آمد نهفته براز در خوابگه نرم كردند باز يكى بنده شمعى معنبر بدست خرامان بيامد ببالين مست پس پرده اندر يكى ماه روى چو خورشيد تابان پر از […]
شاهنامه فردوسی – آمدن رستم به شهر سمنگان
آمدن رستم به شهر سمنگان چو نزديك شهر سمنگان رسيد خبر زو بشاه و بزرگان رسيد كه آمد پياده گو تاج بخش بنخچيرگه زو رميدست رخش پذيره شدندش بزرگان و شاه كسى كو بسر بر نهادى كلاه بدو گفت شاه سمنگان چه بود كه يارست با تو نبرد آزمود درين […]
شاهنامه فردوسی – آمدن رستم به نخجيرگاه
آمدن رستم به نخجيرگاه ز گفتار دهقان يكى داستان بپيوندم از گفته باستان ز موبد برين گونه بر داشت ياد كه رستم يكى روز از بامداد غمى بد دلش ساز نخچير كرد كمر بست و تركش پر از تير كرد سوى مرز توران چو بنهاد روى چو شير دژاگاه نخچير جوى چو نزديكى مرز توران […]
شاهنامه فردوسی – آغاز داستان سهراب
آغاز داستان سهراب اگر تند بادى برايد ز كنج بخاك افگند نارسيده ترنج ستمكاره خوانيمش ار دادگر هنرمند دانيمش ار بىهنر اگر مرگ دادست بيداد چيست ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست ازين راز جان تو آگاه نيست بدين پرده اندر ترا راه نيست همه تا در آز […]
شاهنامه فردوسی – گريختن افراسياب از رزمگاه
گريختن افراسياب از رزمگاه تهمتن برانگيخت رخش از شتاب پس پشت جنگ آور افراسياب چنين گفت با رخش كاى نيك يار مكن سستى اندر گه كارزار كه من شاه را بر تو بىجان كنم بخون سنگ را رنگ مرجان كنم چنان گرم شد رخش آتش گهر كه گفتى بر آمد ز […]
شاهنامه فردوسی – رزم رستم با تورانيان
رزم رستم با تورانيان چنين گفت پس گيو با پهلوان كه اى نازش شهريار و گوان شوم ره بگيرم بافراسياب نمانم كه آيد بدين روى آب سر پل بگيرم بدان بدگمان بدارمش ازان سوى پل يك زمان بدان تا بپوشند گردان سليح كه بر ما سر آمد نشاط و مزيح […]
شاهنامه فردوسی – داستان جنگ هفت گردان
داستان جنگ هفت گردان چه گفت آن سراينده مرد دلير كه ناگه بر آويخت با نرّه شير كه گر نام مردى بجويى همى رخ تيغ هندى بشويى همى ز بدها نبايدت پرهيز كرد كه پيش آيدت روز ننگ و نبرد زمانه چو آمد بتنگى فراز هم از تو نگردد به پرهيز […]