دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  دیوان حافظ - زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گوهر معرفت آموز که با خود ببری
که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پاورچین

(وَ) (ق مر.) = پابرچین: آهسته راه رفتن، طوری که صدای پا شنیده نشود.

پاوند

(وَ) (اِمر.) بندی که بر پای گنهکار و مجرم نهند.

پاوپر

(وُ پَ) (اِمر.) توانایی، قدرت، تاب، طاقت.

پاویون

(یُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ساختمان مخصوص است قبال و پذیرایی از مهمانان رسمی بلندپایه در فرودگاه.
۲- محل استراحت پزشکان در بیمارستان، سرایه، کوشک. (فره).

پاپ

[ فر. ] (اِ.) پیشوای مذهب کاتولیک.

پاپ کورن

(کُ رْ) [ انگ. ] (اِ.) دانه پف کرده ذرت، ذرت پفکی. (فره).

پاپاخ

[ تر. ] (اِ.) قسمی کلاه بزرگ پشمی.

پاپاسی

(اِ.) پشیز، مبلغ ناچیز. ؛ یک ~نداشتن هیچ نداشتن.

پاپتی

(پَ) (ص مر.)(عا.) تهی دست، بی سر و پا.

پاپوش

(اِمر.)
۱- کفش، پای افزار.
۲- مجازاً گرفتاری، دردِسر. ؛ ~ درست کردن برای کسی کنایه از: برای کسی ایجاد دردسر کردن. ؛ ~دوختن برای کسی کنایه از: توطئه کردن برای کسی.

پاپژ

(پَ) (اِ.)
۱- زمین پست و بلند و ناهموار.
۲- گل کهنه و نرم.

پاپیتال

( اِ.) نک عشقه.

پاپیروس

(اِ.) = پاپروس: گیاهی که در سواحل نیل می‌روید و در قدیم از آن ورق‌های کاغذ مانند می‌ساختند.

پاپیون

[ فر. ] (اِ.)
۱- پیرایه‌ای معمولاً پارچه‌ای به شکل پروانه، که با کش یا قیطان به یقه یا موی سر بسته می‌شود.
۲- نوار یا روبانی که به شکل پروانه گره خورده‌است.

پاپیچ

(اِمر.)
۱- نواری که به ساق پا پیچند، چارق.
۲- کنایه از: مزاحم.

پاچال

(اِمر.)۱ - گودال.
۲- گودالی که نانوا، بقال یا آشپز در آن می‌ایستد و چیزی می‌فروشد.

پاچالدار

(ص مر.) آن که نگهداری آرد نانوایی با اوست.

پاچایه

(یِ) (اِمر.) نجاست، بول، سرگین.

پاچراغ

(چِ) (اِمر.) جایی در تکیه، مسجد و زورخانه که در آن چراغ روشن کنند.

پاچراغی

(~.) (اِمر.)
۱- جای گذاشتن چراغ در خانه یا دکان.
۲- پولی که تماشاگران در زورخانه و مانند آن پای چراغ می‌گذارند.
۳- پولی که دکانداران سر شب پای چراغ می‌نهادند تا به فقیری بدهند.
۴- در بازار به آخرین مشتری که تقریباً در ...


دیدگاهتان را بنویسید