دیوان حافظ – واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند

مشکلی دارم، زِ دانشمندِ مجلس بازپرس

توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟

گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری

کاین همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند

یا رب این نُودولَتان را با خَرِ خودْشان نشان

کاین همه ناز از غلامِ تُرک و اَسْتَر می‌کنند

ای گدای خانِقَه، بَرْجَه که در دِیرِ مُغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد

زمرهٔ دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند

بر درِ می‌خانهٔ عشق ای مَلَک، تسبیح گوی

کاَندر آن جا، طینَتِ آدم مُخَمَّر می‌کنند

صبح‌دم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت

قُدسیان گویی که شعرِ حافظ از بَر می‌کنند


  شاهنامه فردوسی - باز آمدن كاوس به ايران زمين و گسى كردن رستم را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بلده

(بَ لَ دِ) [ ع. بلده ] (اِ.)
۱- شهر. ج. بلاد.
۲- ناحیه، زمین.

بلدیه

(بَ لَ یّ) [ ازع. ] (اِ.) شهرداری.

بلسک

(بِ لِ یا بُ لُ) (اِ.)
۱- سیخ آهنی که یک سر آن پهن باشد برای جدا کردن نان از تنور.
۲- سیخ کباب.

بلسک

(بَ لَ) (اِ.) = بلشک: پرستو.

بلشویسم

(بُ ش ِ) [ روس. ] (اِ.) اصول عقیدتی که به وسیله لنین و براساس اصول مارکسیسم تدوین و تنظیم شد و مورد پذیرش حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق قرار گرفت. ویژگی‌های این تفکر عبارت است از: اعتقاد ...

بلشویک

(~.) [ روس. ] (ص.) پیرو مرام بلشویسم.

بلع

(بَ) [ ع. ] (مص م.) فرو بردن، به گلو فرو بردن.

بلعجب

(بُ عَ) [ ع. ] (ص مر.) = بوالعجب. ابوالعجب: پر شگفتی، عجیب.

بلعم

(بَ عَ) [ ع. بلعوم ] (ص.) مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد.

بلعیدن

(بَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.)
۱- در حلق فرو بردن.
۲- خوردن.

بلغاء

(بُ لَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ بلیغ ؛ سخندانان، سخن سنجان.

بلغار

(بُ) (اِ.)پوست‌های رنگین دباغی شده خوشبوی.

بلغار

(~.) (اِ.)
۱- هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان.
۲- قومی از نژاد اسلاو.
۳- قومی از نژاد ترک که در سده‌های اول میلادی به دشت‌های روسیه رانده شدند.
۴- هر یک از افراد آن قوم.

بلغاق

(بُ) (اِ.) آشوب، شور و غوغای بسیار.

بلغاک

(بُ) (اِ.) آشوب، فتنه.

بلغده

(بَ غَ دِ) (ص.) بالای هم نهاده، جمع کرده.

بلغس

(بَ غَ) (اِ.) نک برغست.

بلغم

(بَ غَ) (اِ.)
۱- ترشحات لزج سلول‌های بدن.
۲- از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم که غلبه آن سُستی و بی حالی می‌آورد.

بلغندر

(بَ غَ دَ) (ص. اِ.)
۱- بی قید، بی بند و بار.
۲- بی دین.
۳- تن پرور.

بلغنده

(بَ غُ یا غَ دِ)(اِ.)۱ - جامه دان.
۲- بغچه.
۳- هر چیز بسته شده.


دیدگاهتان را بنویسید