دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  دیوان حافظ - بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پشتک

(پُ تَ) (اِ.) نوعی پرش در آب یا زمین که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند.

پشتک وارو

(پُ تَ) (اِمر.) قسمی معلق، پریدن کسی که پشت به آب ایستاده و معلق زند و بر آب فرود آید.

پشتی

(پُ)
۱- (اِ.) هر چیزی که پشت سر گذاشته و به آن تکیه بدهند.
۲- (ص.) کمک، یاور.
۳- (مص م.) یاری کردن، کمک کردن.

پشتی کردن

(پُ. کَ دَ) (مص م.) یاری کردن، حمایت کردن.

پشتیبان

(پُ) [ په. ] (ص مر.) پشت و پناه.

پشتیبانی

(~.) (حامص.) یاری، حمایت.

پشل

(پَ پِا شَ یا ش ِ) (اِ.) دو چیز که بر یکدیگر زنند تا صدا کند، دو چیز است که با یکدیگر بگیرند و بکوبند.

پشلنک

(پُ یا پِ لَ) (اِ.)
۱- قلعه‌ای که بالای کوه سازند، کلات.
۲- ابزاری که بنایان به وسیله آن دیوار را سوراخ می‌کنند.

پشلنگ

(پُ لَ) (ص.) هرزه، بیهوده، ناقص، معیوب.

پشم

(پَ) [ په. ] (اِ.)
۱- موهای بدن گوسفند و شتر.
۲- پرز بعضی میوه‌ها.
۳- (عا.) هیچ و پوچ. ؛ ~در کلاه نداشتن کنایه از: اعتبار نداشتن، بی اعتباری. ؛ ~ و پیلی پشم و مانند آن.

پشم ریختن

(~. تَ)(مص ل.) بی اعتبار شدن.

پشم علی شاه

(~. عَ) (اِ.) (عا.) به درویشان و درویش نماهای بی اطلاع و بی قدر اطلاق می‌شود.

پشم کشیدن

(پَ. کِ دَ) (مص ل.)
۱- دور کردن.
۲- تفرقه انداختن.

پشماق

(پَ) [ تر. ] (اِ.) کفش، بشماق، باشماق.

پشمالو

(~.) (ص.) دارای موهای زیاد در صورت و بدن.

پشماگند

(~ گَ) (اِ.) = پشماکند: آگنده از پشم، روکشی برای پشت چهارپایان که آن را از پشم پر می‌کنند، پالان چهارپایان.

پشمک

(پَ مَ) (اِمصغ.) نوعی شیرینی از شکر و روغن بو داده که به شکل تارهای سفید و دراز شبیه پشم درست کنند.

پشمین

(پَ) (ص نسب.) نک پشمینه.

پشمینه

(پَ نِ) (ص نسب.) جامه ساخته شده از پشم.

پشمینه پوش

(~.) (ص فا.)
۱- کسی که جامه پشمینه پوشد.
۲- صوفی، زاهد.


دیدگاهتان را بنویسید