دیوان حافظ – صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست





  شاهنامه فردوسی - گرفتار شدن نوذر به دست افراسياب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

باره

(~.) (اِ.)
۱- دفعه، مرتبه.
۲- تحفه، ارمغان.

باره بند

(رِ بَ) (اِمر.) طویله، اصطبل.

بارهنگ

(هَ) (اِمر.) = بارتنگ: گیاهی با ساقه‌های نازک وبرگ‌های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می‌رسد، دانه‌های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد.

بارو

(اِ.) دیوار، قلعه، حصار.

باروت

[ تر - ع. ] (اِ.) مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لوله تفنگ، توپ و دیگر سلاح‌های آتشین می‌گذارند و نیز در آتش بازی به کار می‌برند.

بارور

(وَ) (ص مر.) بارآور، مثمر، ثمر دهنده، میوه دار (درخت).

باروزنه

(زَ نِ) (اِ.) از نواها و آهنگ‌های موسیقی.

بارومتر

(رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اسبابی برای اندازه گیری فشار جو، فشارسنج هوا، فشار - سنج. (فره).

بارون

(رُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- از القاب اشراف زمین دار اروپا.
۲- عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا.

باروک

(رُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می‌شد.
۲- نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن ۱۶ میلادی که ویژگی‌های آن: تنوع در طراحی، ...

بارک الله

(رِ یا رَ کَ لْ لا) [ ع. ] (جمله دعایی.) = باریکلا: آفرین خدا بر تو باد.

بارکد

(کُ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه‌ای از اعداد و خطوط با پهناهای مختلف که روی محصولی ثبت شود؛ این مجموعه نشان دهنده اطلاعاتی درباره موجودی کالا در انبار و نوع کالا و اطلاعات دیگر است، رمزینه. (فره).

بارکش

(کِ) (اِفا.)
۱- باربردار، حمال.
۲- چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد.

بارگاه

(اِمر.) دربار و کاخ شاهان.

بارگی

(رَ) (اِ.) اسب.

بارگیر

(اِ. ص.) بار برنده، هر حیوان بارکش.

بارگیر چوبین

(رِ) (اِمر.) کِشتی.

باری

(ق.)۱ - یک بار، به هر حال، در هرصورت.
۲- دست کم، حداقل. ؛ ~ به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید.

باری

[ ع. ] (اِفا.) آفریننده، خالق. ؛ ~تعالی خدای متعال.

باری

(ص نسب.)
۱- منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری، اسب باری.
۲- سنگین، گران.


دیدگاهتان را بنویسید