دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  دیوان حافظ - آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است
به زیر سایهٔ شمشیر آبدار مخسب
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

بل

(~.)
۱- پیشوندی است که بر سر برخی واژه‌ها می‌آید و معنای بسیاری و فراوانی می‌دهد، مانند بُلکامه: یعنی بسیار هوس.
۲- در آغاز اسامی خاص می‌آید مانند: بلحسن = بوالحسن = ابوالحسن. یا در اول اسماء معنی عربی می‌آید مانند: بلعجب = ابوالعجب یا بلهوس = بوالهوس درمی آید.
۳- (اِ.) (عا.) چیزی که از روی هوا گرفته شود، گرفتن، چیزی را از روی هوا قاپ زدن.
۴- کنایه از: سوءاستفاده کردن از موضوعی.

دیدگاهتان را بنویسید