دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  شاهنامه فردوسی - پادشاهى زوطهماسپ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو دشمن از هلاک من رهی خشنود میگردد
بمیرم تا دلی خشنود گردد از هلاک من
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

بسم الله

(بِ مِ لْ لا) [ ع. ] (جمله اسمی. فعل امر.)
۱- به نام خداوند، به نام خدا (جمله‌ای که فارسی زبانان هنگام شروع کاری یا قدم نهادن در جایی گویند).
۲- (عا.) بفرما میل کن، بخور.
۳- نوعی تعارف برای این که کسی پیشقدم شود: بفرمایید، پیش افتید.
۴- در موقع تعجب از چیزی و مخصوصاً شنیدن سخنی شگفت آور گویند و بیشتر افاده انکار و ناباوری کند.
۵- چشم بد دور، ماشاءالله. ؛از بای ~ تا تای تَمَُت از اول تا آخر. ؛اول ~کنایه از: اول وقت، آغاز کار.

دیدگاهتان را بنویسید