دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  دیوان حافظ - روشنی طلعت تو ماه ندارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
«ملک الشعرای بهار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

باره

(~.) (اِ.)
۱- دفعه، مرتبه.
۲- تحفه، ارمغان.

باره بند

(رِ بَ) (اِمر.) طویله، اصطبل.

بارهنگ

(هَ) (اِمر.) = بارتنگ: گیاهی با ساقه‌های نازک وبرگ‌های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می‌رسد، دانه‌های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد.

بارو

(اِ.) دیوار، قلعه، حصار.

باروت

[ تر - ع. ] (اِ.) مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لوله تفنگ، توپ و دیگر سلاح‌های آتشین می‌گذارند و نیز در آتش بازی به کار می‌برند.

بارور

(وَ) (ص مر.) بارآور، مثمر، ثمر دهنده، میوه دار (درخت).

باروزنه

(زَ نِ) (اِ.) از نواها و آهنگ‌های موسیقی.

بارومتر

(رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اسبابی برای اندازه گیری فشار جو، فشارسنج هوا، فشار - سنج. (فره).

بارون

(رُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- از القاب اشراف زمین دار اروپا.
۲- عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا.

باروک

(رُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می‌شد.
۲- نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن ۱۶ میلادی که ویژگی‌های آن: تنوع در طراحی، ...

بارک الله

(رِ یا رَ کَ لْ لا) [ ع. ] (جمله دعایی.) = باریکلا: آفرین خدا بر تو باد.

بارکد

(کُ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه‌ای از اعداد و خطوط با پهناهای مختلف که روی محصولی ثبت شود؛ این مجموعه نشان دهنده اطلاعاتی درباره موجودی کالا در انبار و نوع کالا و اطلاعات دیگر است، رمزینه. (فره).

بارکش

(کِ) (اِفا.)
۱- باربردار، حمال.
۲- چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد.

بارگاه

(اِمر.) دربار و کاخ شاهان.

بارگی

(رَ) (اِ.) اسب.

بارگیر

(اِ. ص.) بار برنده، هر حیوان بارکش.

بارگیر چوبین

(رِ) (اِمر.) کِشتی.

باری

(ق.)۱ - یک بار، به هر حال، در هرصورت.
۲- دست کم، حداقل. ؛ ~ به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید.

باری

[ ع. ] (اِفا.) آفریننده، خالق. ؛ ~تعالی خدای متعال.

باری

(ص نسب.)
۱- منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری، اسب باری.
۲- سنگین، گران.


دیدگاهتان را بنویسید