دیوان حافظ – دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد

آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد

اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار
طالعِ بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دل‌افگار چه کرد

ساقیا جامِ مِی‌ام دِه که نگارندهٔ غیب
نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد

آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد

فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت
یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد





  دیوان حافظ -  هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انگ

(~.) زنبور، زنبور عسل.

انگار

( اِ )
۱- (اِ.) گمان، پندار.
۲- طرح ناتمام.
۳- (ق.) گویی، پنداری. ؛~ نه ~ تکیه کلامی دال بر بیهودگی کاری یا نفی مطلق تاثیر چیزی.

انگاردن

(اِ دَ) (مص م.) پنداشتن، تصور کردن.

انگاره

(اِ رِ) (اِ.)
۱- پندار، وهم، گمان.
۲- داستان، سرگذشت.
۳- اندازه، مقیاس.
۴- حساب، دفتر حساب.
۵- طرح یا نقاشی نیمه - کاره.

انگاریدن

(اِ دَ) (مص م.) نک انگاردن.

انگاشتن

(اِ تَ) (مص م.) نک انگاردن.

انگاشته

(اِ تِ) (ص مف.) پنداشته، تصور شده.

انگام

( اَ ) (اِ.) هنگام.

انگامه

(اَ مِ) (اِ.)
۱- هنگامه.
۲- مجمع و انجمن بازیگران و قصه خوانان.

انگبین

(اَ گُ یا گَ) (معر.) (اِ.)
۱- عسل.
۲- هر چیز شیرین.
۳- آهنگی است از موسیقی قدیم.

انگشت

(اَ گُ) [ په. ] (اِ.) هر یک از اجزای متحرک پنجه دست و پای انسان که بر سر آن‌ها ناخن روییده‌است. ؛~ به دهان (کن.) بسیار متعجب و حیران. ؛از هر ~ کسی هزار هنر ریختن ...

انگشت

(اَ گِ) (اِ.) زغال، زگال.

انگشت رس

(اَ گُ. رَ) (ص.) مورد اعتراض قرار گرفته شده، سزاوار ایراد و اعتراض.

انگشت شهادت

(~ شَ دَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) انگشت اشاره، انگشتی که بین انگشت میانی و شست قرار دارد.

انگشت نشان

(~. نِ) (ص مر.) مشهور، شناخته شده.

انگشت نما (ی)

(~. نَ یا نُ) (ص مر.) معروف و مشهور.

انگشت نگاری

(~. نِ)(اِمص.) ضبط کردن آثار خط‌های سر انگشتان.

انگشت پیچ

(اَ گُ)
۱- (ص مر.) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل، شیره.
۲- معارض، مخالف.
۳- انعام اندک.
۴- (اِمر.) شرط، پیمان.
۵- نوعی حلوا.
۶- نوعی گز به صورت شیره سفید رنگ غلیظ و چسبنده.

انگشت کش

(~. کِ) (اِمف. ص مر.) مشهور، معروف.

انگشت گذاشتن

(~. گُ تَ) (مص م.)
۱- برگزیدن.
۲- خرده گرفتن، ایراد گرفتن.


دیدگاهتان را بنویسید