دیوان حافظ – دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد




  شاهنامه فردوسی - گمراه كردن اهريمن كاوس را و به آسمان رفتن كاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بحلی

(بِ حِ) [ فا - ع. ] (مص ل.) حلالیت طلبیدن، حلال کردن.

بحمدالله

(بِ حَ دِ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ ~والمنه سپاس خدای را و منت از او.

بحور

(بُ) [ ع. ] (اِ.) جِ بحر؛ دریاها.

بحیره

(بُ حَ رِ) [ ع. بحیره ] (اِمصغ.) دریاچه.

بخ

(بَ) [ ع. ] (شب جم.) زه، خوشا.

بخار

(بُ) [ ع. ] (اِ.) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود.

بخاری

(~.) (ص نسب.) (اِمر.) دستگاهی که در زمستان برای گرم کردن هوای فضاهای بسته مثل اتاق، کلاس، مغاز، و... به کار برند و در آن با سوزاندن نفت، هیزم و غیره حرارت ایجاد شود.

بخت

(بَ) (اِ.) طالع، اقبال، مجازاً زناشویی در مورد دختر یا زن.

بخته

(بَ تِ) (ص. اِ.)
۱- گوسفند سه ساله یا چهار ساله.
۲- فربه، چاق.

بخته کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.)قوام بخشیدن.

بختو

(بُ تُ) (اِ.)
۱- رعد، تندر.
۲- هر چیز غرنده.

بختور

(بَ وَ) (ص.) خوشبخت، بختیار.

بختک

(بَ تَ) (اِ.)
۱- کابوس.
۲- موجودی خیالی.

بختی

(بُ) (اِ.) شتر قوی هیکل دو کوهانه.

بختیار

(بَ) (ص مر.) با اقبال، خوشبخت.

بخرد

(بِ رَ) (ص مر.) خردمند، حکیم.

بخس

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- زراعت دیم.
۲- ارزان، ناچیز.

بخسیدن

(بَ دَ) (مص ل.)
۱- رنجیدن.
۲- پژمردن.
۳- گداختن.

بخسیده

(بَ دِ)(ص مف.)۱ - گداخته.
۲- پژمرده.
۳- رنجیده.

بخش

(بَ) [ په. ] (اِ.)
۱- قسمت، بهره.
۲- تقسیم.
۳- در تقسیمات کشوری، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می‌شود.
۴- چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران.
۵- واحدی از یک سازمان که ...


دیدگاهتان را بنویسید