دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  دیوان حافظ - آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه دید باز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پریش

(پَ) (ص.)
۱- پریشان.
۲- به باد داده.
۳- (اِفا.) در ترکیب با واژه‌های دیگر معنی (پریشان کننده) دهد: خاطرپریش.
۴- به صورت اضافه معنای پریشان می‌دهد، زلف پریش.

پریشان

(پَ) (ص فا.)
۱- ژولیده، آشفته.
۲- پراکنده.
۳- سرگردان، سرگشته.

پریشانی

(~.) (حامص.)
۱- پراکندگی.
۲- تشویش، اضطراب.
۳- شوریدگی، آشفتگی.
۴- بینوایی.

پریشب

(پَ شَ) (ق مر.) شب قبل از دیشب، د و شب پیش.

پریشن

(پَ شَ) نک پریشان.

پریشندگی

(پَ شَ دِ)(حامص.)عمل پریشان کردن.

پریشیدن

(پَ دَ) (مص ل.)
۱- بدحال شدن، تهیدست شدن.
۲- آشفته گشتن.

پریشیده

(پَ دِ) (ص مف.)
۱- پریشان شده.
۲- برباد داده.

پریشیدگی

(پَ دِ) (حامص.) پریشان شدگی.

پریم

(پِ) [ فر. ] (اِ.) علامتی به این شکل «َ» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می‌گیرد به معنی: الف - نخستین مشتق یک تابع. ب - نخستین نقطه یا مقداری که از جهت‌هایی مشابه نقطه ...

پریموس

(پِ) [ از انگ. ] (اِ.) نوعی چراغ نفتی که با تلمبه هوا را در مخزن نفت آن وارد می‌کنند.

پرینت

(پِ) [ انگ. ] (اِ.) نمونه چاپی به دست آمده از کامپیوتر.

پرینتر

(پِ تِ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاه خروجی رایانه که اطلاعات نوشتاری یا نگاره‌ای را بر سطح کاغذ یا مواد دیگر چاپ کند، چاپگر. (فره)

پریود

(پِ یُ) [ فر. ] (اِ.) ~۱ - قاعدگی.
۲- مدت زمان یک نوسان یا چرخه کامل، دوره، دوره تناوب. (فره).

پریوش

(پَ وَ) (ص مر.) پری وار، پری فش.

پریون

(پَ) (اِ.) گر، جرب.

پز

(پُ) [ فر. ] (اِ.) شکل، وضع، حالت. ؛~عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری.

پز

(پَ) (اِ.) پشته بلند، عقبه، کتل، پژ.

پزاندن

(پَ دَ) (مص م.) نک پزانیدن، پختن.

پزاوه

(پَ وَ) (اِ.) کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک را حرارت دهند.


دیدگاهتان را بنویسید