دیوان حافظ – درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد







  شاهنامه فردوسی - كشته يافتن ويسه پسر خود را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بردار و ورمال

(بَ رُ وَ) (ص.) پاچه ورمالیده، ناقُلا.

برداشت

(بَ) (مص مر.)
۱- جمع آوری محصول.
۲- صبر، بردباری.
۳- پیشرفت و ترقی.
۴- عمل گرفتن چیزی قبل از موقع پرداخت یا تقسیم.

برداشت کردن

(~. کَ دَ)(مص م.)۱ - درو و جمع آوری محصول.
۲- تحمل کردن.
۳- تصور کردن، تصور.

برداشتن

(بَ تَ) (مص م.)
۱- بلند کردن
۲- تحمل کردن.
۳- گرفتن.
۴- دزدیدن.
۵- از میان بردن.
۶- فراگرفتن.

بردبار

(بُ) (ص مر.)
۱- بارکش.
۲- شکیبا.

بردباری

(~.)(حامص.)۱ - بارکشی.
۲- صبر، شکیبایی.

بردمنده

(بَ. دَ مَ دِ) (ص فا.)
۱- دمنده.
۲- طلوع کننده.
۳- پیدا شونده.

بردمیدن

(~. دَ دَ) (مص ل.)
۱- دمیدن.
۲- طلوع کردن.
۳- پدید شدن.

بردمیده

(~. دَ دِ) (ص مف.)
۱- دمیده.
۲- طلوع کرده.
۳- پدید شده.

بردن

(بُ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- پیروز شدن.
۲- تحمل کردن.

بردنگ

(بَ دَ) (اِ.) تپه، پشته.

برده

(بَ دِ) [ په. ] (ص.)
۱- غلام، کنیز.
۲- اسیر.

بردوز

(بَ) (اِ.) اسب تندرو.

بردک

(بَ دَ) (اِ.) چیستان، معما.

بردگی

(بَ دِ) (حامص.)
۱- بندگی، غلامی.
۲- اسارت.

بردیدن

(بَ. دَ) (مص ل.) دور گشتن از راه اصلی.

بررسی

(بَ رِ) (حامص.) رسیدگی، تحقیق.

بررسیدن

(بَ. رِ دَ) (مص ل.) تحقیق کردن.

برره

(بَ رَ رَ یا رِ) (اِ.) [ ع. برره ] ؛ ج. بار؛ نیکوکاران، صالحان.

برروشن

(بَ رْ رَ وِ شْ)(ص.)مؤمن، گرونده. ج. برروشنان.


دیدگاهتان را بنویسید