دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  دیوان حافظ - ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پلاک

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ورقه یا صفحه معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود.
۲- نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می‌بندند.
۳- قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند یا دستبند به کار می‌رود.
۴- قطعه زمینی با مساحت و مرزهای معین و ثبت شده با شماره مشخص.

دیدگاهتان را بنویسید