دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  دیوان حافظ - روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز
کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

لک زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) به سختی در آرزوی چیزی بودن.

لک شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) رنگ نقطه‌ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن.

لک لک

(لَ لَ) (اِ.) = لکلکه:
۱- سخنان هرزه و یاوه.
۲- پرنده‌ای است با پاهای بلند و گردن دراز که در جاهای بلند لانه درست می‌کند و خزندگان و حشرات را شکار می‌کند.

لک لکونه

(لُ لُ نَ یا نِ) (عا.) حق و حساب.

لک گذاشتن

(~. گُ تَ) (مص م.) (کن.) متهم کردن، رسوا کردن.

لکا

(لَ)(اِ.)۱ - کفش، پای افزار، چارق.
۲- رنگ سرخ.

لکات

(لَ) (اِ.) هر چیز پست و زبون.

لکات

(لَ) (اِ.) یکی از چهار صورت ورق‌های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی‌های دیگر).

لکات

(~.) (ص.) ضایع و زبون.

لکاته

(لَ کّ تِ) (ص.) زن بی حیا، فاحشه.

لکالک

کردن (لَ لَ. کَ دَ) (مص ل.) چانه زدن.

لکام

(لُ) (ص.) بی ادب، بی حیا، بی شرم.

لکانه

(لَ نِ) (اِ.) روده گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند.

لکل

(لِ کَ) (اِ.) گلابی.

لکلک

(لِ لِ) (اِ.) = لکلکه: چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا به گردش درآید، سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گلوی آسیا ...

لکلکانه

(لُ لُ نَ یا نِ) (اِ.)
۱- پرداختی پس از پرداختی گزاف.
۲- اخذی پس از اخذی نامشروع.
۳- زیانی بر سر زیانی.

لکن

(لا کِ) [ ع. ] (حر رب.) اما، لیکن، ولی.

لکنت

(لُ نَ) [ ع. لکنه ] (اِمص.) گرفتگی زبان.

لکنته

(لَ کَ تِ) (ص.) (عا.) قراضه، از کار افتاده.

لکه

(لُ کَ یا کِ) (اِ.) نان قندی.


دیدگاهتان را بنویسید