دیوان حافظ – بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست‌بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره‌نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست

غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست

  شاهنامه فردوسی - باز آوردن رستم كاوس را

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست‌نهاد
که این عجوز، عروسِ هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسّمِ گل
بنال بلبل بی‌دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پنجاه

(پَ) [ په. ] (اِ.) عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است.

پنجاهه

(پَ هِ) (اِمر.)
۱- مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چله اهل اسلام چهل روز است ؛ خمسین.
۲- یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال.

پنجره

(پَ جِ رِ) (اِ.) ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون.

پنجشنبه

(پَ شَ بِ) (اِمر.) روز ششم هفته، روز قبل از جمعه.

پنجم

(پَ جُ)
۱- (ص.) دارای رتبه یا شماره پنج.
۲- (اِ.) جزء پسین بعضی از کلمه‌های مرکب (همراه با عدد): یک پنجم.

پنجه

(پَ جِ) (اِ.)
۱- مخفف پنجاه.
۲- پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان.
۳- چنگال، جنگ، برثن، مخلب.
۴- پنج انگشت بدون کف دست.
۵- دست.
۶- صورت دستی که ...

پنجه برتافتن

(~. بَ. تَ) (مص ل.) به زور غلبه کردن، ستم کردن.

پنجه بوکس

(~. بُ) [ فا - انگ. ] (اِ.) سلاح سرد به صورت حلقه‌های به هم پیوسته دارای برآمدگی‌های نوک تیز که در پنجه می‌کنند.

پنجه دزدیده

(~ دُ دِ) (اِمر.) نک بهیزک.

پنجه زدن

(~. زَ دَ) (مص م.)
۱- چنگ زدن. کسی را زخمی کردن.
۲- کنایه از: درافتادن با کسی، جنگیدن.

پنجه طلایی

(~. طَ) (ص مر.) کنایه از: مهارت و تبحر در حرفه‌های نوازندگی، نقاشی، پزشکی و مانند آن.

پنجه مریم

(~ء مَ یَ) (اِمر.) گیاهی است خوشبو با ساقه کوتاه و گل‌های سرخ رنگ، گل نگونسار، گل سرنگون.

پنجه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل) نبرد کردن، درافتادن.

پنجول

(پَ) (اِمر.) ناخن دست انسان یا پنجه برخی از حیوانات مانند گربه، پلنگ و مانند آن.

پنجک

(پَ جَ) (اِ.) = پنجه:
۱- پنجه دزدیده.
۲- نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی.

پنجگان

(پَ) (عد. توزیعی)
۱- پنج تا پنج تا.
۲- (اِمر.) نوعی تیر.

پنجگانه

(پَ نِ یا نَ)
۱- (ص مر.) پنج تایی، مخمس.
۲- (اِمر.) نمازهای پنج وقت.

پنجگاه

(پَ) (اِ.) گوشه‌ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه.

پند

(پَ) [ په. ] (اِ.)
۱- اندرز، نصیحت.
۲- عهد، پیمان.

پند

(~.) (اِ.)
۱- چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله.
۲- فن کشتی گیری، حیله کشتی.


دیدگاهتان را بنویسید