شاهنامه فردوسی – كى‏ قباد

پادشاهى او سد سال بود

          بشاهى نشست از برش كى‏قباد            همان تاج گوهر بسر بر نهاد

         همه نامداران شدند انجمن            چو دستان و چون قارن رزم زن‏

         چو كشواد و خرّاد و برزين گو            فشاندند گوهر بران تاج نو

         قباد از بزرگان سخن بشنويد            پس افراسياب و سپه را بديد

         دگر روز برداشت لشكر ز جاى            خروشيدن آمد ز پرده سراى‏

         بپوشيد رستم سليح نبرد            چو پيل ژيان شد كه برخاست گرد

         رده بر كشيدند ايرانيان            ببستند خون ريختن را ميان‏

         بيك دست مهراب كابل خداى            دگر دست گژدهم جنگى بپاى‏

  شاهنامه فردوسی - رزم بارمان و قباد و كشته شدن قباد

         بقلب اندرون قارن رزم زن            ابا گرد كشواد لشگر شكن‏

         پس پشت رويشان زال با كى‏قباد            بيك دست آتش بيك دست باد

         بپيش اندرون كاويانى درفش            جهان زو شده سرخ و زرد و بنفش‏

         ز لشكر چو كشتى سراسر زمين            كجا موج خيزد ز درياى چين‏

         سپر در سپر بافته دشت و راغ            درفشيدن تيغها چون چراغ‏

         جهان سر بسر گشت درياى قار            برافروخته شمع از و صد هزار

         ز ناليدن بوق و بانگ سپاه            تو گفتى كه خورشيد گم كرد راه‏

         سبك قارن رزم زن كان بديد            چو رعد از ميان نعره بركشيد

  شاهنامه فردوسی - آمدن زال با نامه سام نزد منوچهر

         ميان سپاه اندر آمد دلير            سپهدار قارن بكردار شير

         گهى سوى چپ و گهى سوى راست            بران گونه از هر سوى كينه خواست‏

         بگرز و بتيغ و سنان دراز            همى كشت از ايشان گو سرافراز

         ز كشته زمين كرد مانند كوه            شدند آن دليران تركان ستوه‏

         شماساس را ديد گرد دلير            كه مى بر خروشيد چون نرّه شير

         بيامد دمان تا بر او رسيد            سبك تيغ تيز از ميان بر كشيد

         بزد بر سرش تيغ زهر آبدار            بگفتا منم قارن نامدار

         نگون اندر آمد شماساس گرد            چو ديد او ز قارن چنان دست برد

  دیوان حافظ - دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

         چنين است كردار گردون پير            گهى چون كمانست و گاهى چو تير

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آنتریک

(تِ) [ ازفر. ] (اِمص.)
۱- تحریک، توطئه.
۲- ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می‌شود.

آنتن

(تِ) [ فر. ] (اِ.)دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی.

آنتی بیوتیک

[ فر. ] (اِمر.) به ماده‌ای که مانع ادامه حیات و تکثیر و رشد دسته‌ای از باکتری‌ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره).

آنتی تز

(تِ) [ فر. ] (اِ.) دومین طرف از مجموعه تز، آنتی تز و سنتز، وجود یا قضیه‌ای که در برابر تز قرار می‌گیرد یا آن را نقض می‌کند، برابرنهاد.

آنتی هیستامین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی که بازدارنده برخی آثار هیستامین به ویژه نقش آلرژی زای آن باشد، ضد هیستامین. (فره).

آنتیک

[ فر. ] (ص.)
۱- دیرینه، باستانی، عتیقه (فره).
۲- (عا.) باارزش، قیمتی.
۳- (عا.) بسیار بد، سخت زشت و کریه.

آنجا

(اِ.) آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر.

آند

(نُ دْ) [ انگ. ] (اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می‌کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت.

آندوتوکسین

(دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی که در باکتری وجود دارد و تنها پس از تجزیه یا مردن یا متلاشی شدن یاخته باکتریایی آزاد می‌شود، درون زهرابه. (فره).

آندودرم

(دُ دِ رْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- درونی ترین لایه از سه لایه زاینده اولیه جنین جانور که بخشی از لوله گوارش و ریه‌ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید.
۲- درونی ترین لایه پوست که مانند غلافی بافت آوندی ...

آندوسپرم

(دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش. (فره).

آندوسکوپی

(دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص.) معاینه مجراها و حفره‌های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ)، درون بینی. (فره).

آندون

(ق.)
۱- آن جا.
۲- بدان سوی، بدان جهت.
۳- آنچنان.

آنرمال

(نُ) [ فر. ] (ص.) نابهنجار، غیرعادی.

آنزیم

[ فر. ] (اِ.) گروهی از پروتئین‌های کاتالیزی که یاخته‌های زنده آن‌ها را تولید می‌کنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند، زی مایه. (فره.)

آنسه

[ ع. آنسه ] (اِفا.) مؤنث آنس، زن نیکو، خانم. ج. اوانس، آنسات.

آنسیلین

(اِ.) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می‌شود و در آب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانه آن در شیمی ۲ NH 5 H ۶ C است. ...

آنسیکلوپدی

(لُ پِ) [ فر. ] (اِ.) = انسیکلوپدی: دایره المعارف، کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن نوشته شده‌است.

آنفارکتوس

[ فر. ] (اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه) که شریان مشروب کننده آن بسته باشد.

آنفولانزا

(فُ) [ فر. ] (اِ.)نوعی بیماری ویروسی مسری که نشانه‌های آن سردرد، تب، کم اشتهایی، ضعف و کوفتگی عمومی، سرفه و عطسه‌است.


دیدگاهتان را بنویسید