دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زین دلیل آسمانی هر که غافل ماند، ماند
تشنهٔ آغوش دریا را تن‌آسانی بلاست
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خوان

(~.) (اِ.)
۱- خار و خلاشه.
۲- گیاه خودرو، علف هرزه.

خوان

(~.)
۱- ریشه «خواندن».
۲- (ص فا.) در ترکیب به معنی «خواننده» آید: تعزیه - خوان، روضه خوان و مانند آن.

خوان

(خا) [ په. ] (اِ.)
۱- سفره.
۲- طبق بزرگ چوبین.
۳- خوردنی.

خوان سالار

(خا) (اِمر.) رییس آشپزخانه.

خوان یغما

(~ِ یَ) [ فا - تُر ] (اِمر.)
۱- سفره‌ای که برای عموم مردم بگسترانند و صلای عام در دهند.
۲- مجازاً غارت، چپاول.

خوانا

(~.) (ص.)
۱- خواننده.
۲- خط و نوشته‌ای که به راحتی خوانده شود.

خواندن

(خا دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- قرائت کردن.
۲- آواز خواندن.
۳- دعوت کردن.
۴- آموختن، یاد گرفتن.
۵- فهمیدن، تشخیص دادن.

خواندنی

(خا دَ) (ص لیا.) چیزی که شایسته خواند باشد، قابل قرائت.

خوانده

(خا دِ) (ص مف.)
۱- قرائت شده.
۲- دعوت شده.
۳- احضار شده، فراخوانده.

خوانچه

(خا چِ) (اِمر.)
۱- خوان کوچک.
۲- طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند.

خواه

(خا)
۱- (ریش.) امر و ریشه «خواستن»
۲- (ص فا.) در برخی ترکیبات به معنی «خواهنده» آید: خیرخواه، هواخواه.
۳- (ص مف.) در بعضی کلمات به معنی «خواسته» آید: دلخواه.

خواهان

(خا) (ص فا.)۱ - خواستار.
۲- مشتاق.
۳- مدعی.

خواهر

(خا هَ) [ په. ] (اِ.) دختری که با شخص از طرف پدر یا مادر یا هر دو مشترک باشد؛ همشیره. ج. خواهران.

خواهرخوانده

(~. خا دِ) (اِمر.) دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد.

خواهش

(خا هِ)(اِمص.)
۱- خواست.
۲- تضرع، التماس.
۳- میل، رغبت.

خواهشمند

(~. مَ) (ص مر.) درخواست - کننده، متقاضی.

خواهشگر

(~. گَ)(ص فا.) شفیع، شفاعت - کننده.

خواهشگری

(~. گَ) (حامص.) شفاعت.

خوب

[ په. ] (ص.)
۱- نیکو، پسندیده.
۲- زیبا، ج. خوبان.

خوب رو (ی)

(ص مر.) زیبا، نیکوروی. ج. خوبرویان.


دیدگاهتان را بنویسید