دیوان حافظ – پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد







  دیوان حافظ - جمالت آفتاب هر نظر باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پارسی زبان

(زَ) (ص مر.)
۱- آن که به پارسی سخن گوید.
۲- فصیح، بلیغ.

پارشمن

(رْ شُ مَ) (اِ.) پوست حیوانی، مخصوصاً پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند؛ پوست آهو.

پارلمان

(لُ) [ فر. ] (اِ.) مجلس نمایندگان که وظیفه قانون گذاری را در کشور به عهده دارد.

پارلمان تاریسم

(~.) [ فر. ] (اِ.)۱ - نظام سیاسی که در آن یک یا چند مجلس وجود دارد. مانند انگلستان که دارای مجلس اعیان (لردها) و مجلس عوام است.
۲- اعتقاد به داشتن مجالس قانون گذاری.

پارناسیسم

[ فر. ] (اِ.) نام مکتبی در ادبیات اروپا که توسط گروهی از شاعران قرن ۱۹ میلادی فرانسه به وجود آمد. پیروان این مکتب در مقابل «شعرای رومانتیک» طرفدار «هنر به خاطر هنر» بودند.

پارنج

(رَ) (اِمر.) پای مزد، حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند.

پارنجن

(رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن.

پاره

(رِ) [ په. ] ( اِ.)
۱- رشوه.
۲- ارمغان.
۳- نوعی حلوا.
۴- پیشکش، هدیه.
۵- بهر، بخش.
۶- قطعه، تکه.
۷- پینه، وصله.
۸- دارای پارگی، شکافته.
۹- نادوشیزه.
۱۰ - گرز آهنین.
۱۱ - پول، مسکوک.
۱۲ - کود.
۱۳ - باج، خراج. ؛ ~ی ...

پاره خوار

(~. خا) (ص فا.) آن که رشوه گیرد.

پاره دوختن

(~. تَ) (مص م.) وصله زدن، پینه کردن.

پاره دوز

(~.) (ص فا.)
۱- پینه دوز.
۲- تن - پرست.

پاره پاره

(~. ~.) (ص مر.)
۱- از همه جا دریده، قطعه قطعه، تکه تکه.
۲- (ق.) اندک اندک، رفته رفته، کم کم.

پاره پاره کردن

(~. ~. کَ دَ) (مص م.)
۱- از همه جا دریدن، پارچه پارچه کردن.
۲- به قطعات جدا تقسیم کردن، بخش بخش کردن.

پارو

( اِ.) = پاروب:
۱- آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می‌روبند.
۲- ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور).

پارو

(رُ) (ص.) (عا.) پیر زال، زن پیر.

پارو کردن

(کَ دَ)(مص م.) روبیدن، پاک کردن.

پارچ

( اِ.) ظرف آبخوری سرگشاد.

پارچه

(چِ) (اِمصغ.)
۱- پاره، تکه.
۲- هر چیز بافته شده.

پارچه پارچه

(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت.

پارک

[ انگ. ] ( اِ.) توقف اتومبیل‌ها و دیگر وسایل نقلیه.


دیدگاهتان را بنویسید