دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  دیوان حافظ - به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر گرانجانی که در دنبال محمل ماند، ماند
سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پستایی

(پَ) (ص نسب.)
۱- رویه برش شده چرم که آماده برای دوختن است.
۲- ذخیره، اندوخته.

پسته

(پِ تِ) (اِ.) درختی است از تیره سماقی‌ها که دسته مخصوصی را تشکیل می‌دهد. میوه اش دانه‌ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است.

پستو

(پَ) (اِمر.) اطاق کوچکی که در پشت اتاق دیگری بسازند و اشیاء و لوازم خانه را در آن نهند.

پستچی

(پُ) [ فر - تر. ] (اِ.) نامه رسان اداره پست، مأمور پست.

پستک

(پَ تَ)
۱- (ص.) کوتاه قد.
۲- (اِمر.) نیم تنه نمدی خشن.

پستی

(پَ)۱ - (اِ.) نشیب، گودی.
۲- (حامص.) انحطاط.
۳- خواری، ذلت.
۴- نانجیبی، رذالت.
۵- تنگ چشمی، کوته نظری.

پسر

(پِ سَ) [ په. ] (اِ.)
۱- فرزند، طفل.
۲- فرزند نرینه، پور.

پسراندر

(~. اَ دَ) (اِمر.) = پسندر: ناپسری، پسری که از شوهر پیشین زن باشد یا پسری که از زن پیشین مرد باشد.

پسرانه

(~. نِ) (ص نسب.) منسوب و مربوط به پسر. مق. دخترانه.

پسرخوانده

(~. خا دِ) (ص مف.) پسری که زنی یا مردی او را به جای پسر خود گرفته‌است.

پسغده

(پَ غَ دِ) (ص.) مهیا، ساخته، آماده.

پسله

(پَ سَ یا س ِ لِ) (اِ.) (عا.) جای نهانی، پنهان.

پسله خور

(~. خُ) (ص فا.) کسی که پیش دیگران کم می‌خورد و در نهان بسیار.

پسله گر

(~. گَ) (ص فا.) کسی که پشت سر دیگران حرف می‌زند.

پسند

(پَ سَ) [ په. ]
۱- (اِمص.) گزینش، انتخاب.
۲- (ص مف.) پسندیده، مقبول.
۳- نیک، خوب.
۴- دلخواه.

پسندیدن

(پَ سَ دَ) [ په. ] (مص م.)۱ - پذیرفتن.
۲- برگزیدن.
۳- روا داش تن.

پسندیده

(پَ سَ دِ) (ص مف.)
۱- پذیرفته.
۲- خوش آمده.
۳- برگزیده.

پسنگک

(پَ سَ گَ) (اِ.) نک تگرگ.

پسوا

(پَ) (اِ.) پیرو، تابع ؛ مق. پیشوا.

پسودن

(پَ دَ) (مص م.) دست زدن، لمس کردن.


دیدگاهتان را بنویسید