دیوان حافظ – زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهدِ خلوت‌نشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت، راه‌زنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یک‌دانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسون‌گری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دل‌دار رفت، جان بَرِ جانانه شد



  دیوان حافظ - خیال روی تو در هر طریق همره ماست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پزد

(پَ) (اِ.) خون، جان.

پزداغ

(پِ) (اِ.) بزداغ، ابزاری برای زدودن زنگ تیغ یا شمشیر.

پزشک

(پِ زِ) [ په. ] (ص. اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب.

پزشکی

(~.)
۱- (حامص.) طبابت، معالجه بیماران.
۲- (ص نسب.) منسوب به پزشک، طبی. ؛~ قانونی شاخه‌ای از فن پزشکی که از شناسایی آسیب‌های ناشی از جنایات بحث می‌کند.

پزشکیار

(~.)(اِمر.) کسی که در بیمارستان‌ها و یا مطب دستورهای پزشک را برای معالجه و بهبود مریض اجرا می‌کند.

پزغند

(پُ غَ) (اِ.) دانه‌ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیله آن پوست حیوانات را دباغی کنند.

پزنده

(پَ زَ دِ) (ص فا.) آشپز، خوالگیر.

پزوایی

(پُ) (ص.) (عا.)
۱- سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل، سخت ضعیف.
۲- بی حمیت.

پزیدن

(پَ دَ) (مص ل.)
۱- پخته شدن.
۲- رسیدن (میوه).

پس

رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل.)۱ - عقب رفتن.
۲- تنزل کردن.

پس

(پَ)
۱- (حر اض.) پشت، عقب، آن سوی.
۲- (ق.) پشت سر، دنبال.
۳- پس از همه، آخر کار.
۴- (حر رب.) آن گاه، آن وقت.
۵- از این رو، بنابراین.
۶- (اِ.) قسمت عقب، مؤخر.
۷- دبر، کون. ؛~ و پیش جابه جا، به ...

پس

(پُ) [ په. ] (اِ.) پسر، پور.

پس آب

(پَ) (اِمر.)
۱- آب پس مانده، آبی که از تبخیر یا تقطیر چیزی می‌گیرند.
۲- چایی که چند بار آب جوش را در آن ببندند و چای کم رنگ و بی مزه‌ای به دست آورند.

پس آهنگ

(~. هَ) (اِمر.) آهنی باشد که کفشگران در پس کفش نهند تا به آن کفش را فراخ کنند آنگاه که قالب را در کفش کنند.

پس آوردن

(~. وَ دَ) (مص م.) مراجعت دادن، برگرداندن چیزی.

پس افت

(پَ. اُ) (اِ. ص.)
۱- بدهی عقب افتاده.
۲- اندوخته، ذخیره.

پس افتادن

(~. اُ دَ) (مص ل.)
۱- عقب افتادن، عقب ماندن.
۲- افتادن به پشت و مردن.

پس افکندن

(~. اَ کَ دَ) (مص م.) پس انداز کردن، ذخیره کردن.

پس انداختن

(پَ. اَ تَ) (مص م.)
۱- تأخیر کردن.
۲- پس انداز کردن.
۳- (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن.

پس انداز

(پَ اَ) (اِ.) ذخیره، اندوخته.


دیدگاهتان را بنویسید