دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  دیوان حافظ - نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می‌روم الله معک
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیتزا

[ ایتا. ] (اِ.) نوعی غذای ایتالیایی که برای تهیه آن از خمیر و پنیر مخصوص به همراه انواع فرآورده‌های گیاهی و گوشتی استفاده می‌کنند و آن را در فر می‌پزند، پیزا نیز گفته می‌شود.

پیج

(پِ) [ انگ. ] (اِمص.) عمل فراخواندن کسی، معمولاً به طور مکرر، برای مراجعه فوری، پی جویی. (فره).

پیخ

(اِ.)
۱- چرک، شوخ، مدفوع.
۲- قِی چشم.

پیخال

(اِمر.)
۱- فضله، سرگین.
۲- چرک، شوخ.

پیختن

(تَ) (مص م.)
۱- پیچیدن.
۲- پخش کردن، افشاندن.

پیخته

(تِ یا تَ) (ص مف.) پیچیده.

پیختگی

(تِ) (حامص.) پیخته بودن.

پیخست

(پَ خُ یا خَ)(ص مف.) = پی خوست. پی خسته: پایمال شده، لگدمال شده، لگد - مال.

پیخستن

(پَ خُ تَ یا پِ خَ تَ) (مص م.)
۱- خستن با پای.
۲- درمانده کردن.

پیخسته

(پَ خُ تِ یا پِ خَ تِ) (ص مف.)
۱- لگدمال شده.
۲- درمانده شده.

پید

(اِ.)
۱- بی فایده، بی ارزش.
۲- تار و مار.

پیدا

(پَ یا پِ) (ص. ق.)
۱- روشن، آشکار.
۲- ظاهر، ضد باطن.
۳- مشخص، متمایز.

پیدا آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.)
۱- ظاهر شدن.
۲- حاصل شدن.

پیدا شدن

(پِ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- ظاهر شدن.
۲- معلوم گشتن.
۳- یافته شدن.
۴- به وجود آمدن.

پیدا کردن

(~. کَ دَ) (مص م.)
۱- آشکار کردن.
۲- یافتن، جستن.

پیدازا

(پِ) (ص فا.) هر گیاه که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد.

پیداوسی

(پَ وَ) (اِ.) نک پنداوسی.

پیدایش

(پَ یِ) (اِمص.)
۱- ظهور، پدیدار گشتن.
۲- خلقت، آفرینش.

پیدایی

(پِ) (حامص.)
۱- آشکار بودن.
۲- دانش، معرفت.

پیر

[ په. ] (ص. اِ.)
۱- سالخورده.
۲- مراد، مرشد.
۳- دانا، خردمند. ؛ ~ ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن. ؛ ~ ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن.


دیدگاهتان را بنویسید