دیوان حافظ – روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد





  شاهنامه فردوسی - نامه نوشتن كاوس نزديك شاه مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

باصره

(ص ِ) [ ع. ] (اِ.) بینایی.

باطل

(طِ) [ ع. ] (ص.) بیهوده، بی فایده. ج. اباطیل.

باطن

(طِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پنهان، درون چیزی. ج. بواطن.
۲- حقیقت، اصل.

باع

[ ع. ] (اِ.)
۱- اندازه دو دست که از هم گشوده باشد.
۲- فروشنده.

باعث

(عِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- برانگیزنده.
۲- سبب، علت.

باعرضه

(عُ ض ِ) [ فا - ع. ] (ص.) دارای عرضه. مق. بی عرضه.

باغ

[ په. ] (اِ.) زمینی که دور آن را دیوار کشیده و در آن میوه یا گل کاشته شده‌است، بوستان. ؛ توی ~ نبودن کنایه از:
۱- متوجه اصل مطلب نبودن.
۲- پخته نبودن.

باغ سیاوشان

(غِ وَ) (اِمر.) نوایی در موسیقی قدیم.

باغ شهریار

(~ِ شَ) (اِمر.) نوایی در موسیقی قدیم.

باغ شیرین

(~ِ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی.

باغبان

[ په. ] (اِمر.) کسی که نگهبانی و پرورش گل‌های باغ را به عهده دارد.

باغنده

(غَ یا غُ دِ یا دَ) (اِ.) = پاغنده. باغند. پاغند: پنبه حلاجی کرده، پنبه زده شده. غنده و غند نیز گویند.

باغچه

(چِ) (امصغ.)
۱- باغ کوچک.
۲- زمین کوچکی که در حیاط برای کاشتن گل و درخت و سبزی آماده کنند.

باغی

[ ع. ] (اِفا.) سرکش، نافرمان. ج. بغاه.

بافت

۱ - (مص مر.) بافتن، نسج.
۲- (اِ.) مجموعه سلول‌هایی که در شکل و ساختمان شبیه هم می‌باشند و یک عمل مشترک راانجام م ی دهند؛ مانند بافت‌های ماهیچه‌ای.
۳- (ص مف.) بافته شده، بافته.
۴- مجازاً: ساختار و ویژگی‌های ...

بافتن

(تَ) (مص م.)
۱- رشته‌های نخ یا پشم را به هم تابیدن.
۲- سخنان دروغ گفتن.

بافته

(تِ) (ص مف.)
۱- تابیده شده.
۲- پارچه.
۳- فرش. ؛ ~ نبودن به پای کسی شایسته آن کس نبودن.

بافدم

(دُ) (اِ) عاقبت، سرانجام.

بافکار

(فْ) (ص فا.) = بافتکار: بافنده، جولاه، نساج.

باقر

(قِ) [ ع. ] (ص.) شکافنده، گشاینده.


دیدگاهتان را بنویسید