دیوان حافظ –  دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند

بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند

چه مبارک‌سَحَری بود و چه فرخنده‌شبی
آن شبِ قدر که این تازه‌براتم دادند

بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن‌جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شِکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند

همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند



  دیوان حافظ - مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیاد غنچه خاموش او سر در گریبانم
ندارم با نسیم گل سر گفت و شنود امشب
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کیله

(کَ لَ یا لِ) [ ع. کیله ] (اِ.)
۱- پیمانه.
۲- در فارسی پیمانه‌ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند.

کیلو

[ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می‌رود: کیلوگرم، کیلومتر.

کیلوس

[ معر. ] (اِ.) مواد غذایی داخل معده که با شیره معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس.

کیلومتر

(مِ) (اِمر.) واحد مسافت معادل ۱۰۰۰ متر. ؛ ~ مربع واحد سطح معادل یک میلیون مترمربع.

کیلوگرم

(گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی عمده برای وزن و آن معادل هزارگرم است.

کیلکا

(کِ) (اِ.) ماهی کوچک خوراکی از تیره شُک ماهیان.

کیمال

(کِ) (اِ.) جانوری که از پوستش پوستین سازند.

کیماک

(اِ.) قیماق، سرشیر.

کیماک

(اِ.) تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می‌بندند.

کیمخت

(مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری.

کیموس

[ معر. ] (اِ.)
۱- مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد؛ ج. (ع.) کیموسات.
۲- استحاله طعام است در معده - - بعد از هضم ...

کیمونو

(مُ نُ) (اِ.) لباس بلند سنتی ژاپنی با آستین‌های گشاد و کمربند پارچه‌ای که به عنوان لباس رو می‌پوشند.

کیمیا

[ یو. ]
۱- (اِ.) ماده‌ای که به عقیده قدما می‌توانست مس را تبدیل به طلا کند.
۲- مکر و حیله.
۳- (کن.) عشق، عاشقی.
۴- (ص.) هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی.
۵- در تصوف نظر پیرو مرشد کامل.

کیمیاگر

(گَ) [ یو - فا. ] (ص فا.) کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد.

کین

(اِمص.) عداوت، دشمنی.

کین ایرج

(رَ) (اِمر.) = کینه ایرج: نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد.

کین توزی

(حامص.) دشمنی، انتقام جویی.

کین خواستن

(خا تَ) (مص م.)انتقام جُستن.

کین خواهی

(خا) (حامص.) انتقام جویی.

کین سیاوش

(وُ) (اِمر.) = کینه سیاوش: نام لحن بیستم از سی لحن باربد.


دیدگاهتان را بنویسید