دیوان حافظ – دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می‌گشت
باز مشتاقِ کمان‌خانهٔ ابرویِ تو بود

هم عَفَاالله صبا کز تو پیامی می‌داد
ور نه در کس نرسیدیم که از کویِ تو بود

عالَم از شور و شرِ عشق خبر هیچ نداشت
فتنه‌انگیزِ جهان غمزهٔ جادویِ تو بود

منِ سرگشته هم از اهلِ سلامت بودم
دامِ راهم شِکَنِ طُرِّهٔ هندویِ تو بود

بگشا بندِ قبا تا بگشاید دلِ من
که گشادی که مرا بود ز پهلویِ تو بود

به وفایِ تو که بر تربتِ حافظ بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزویِ رویِ تو بود




  شاهنامه فردوسی - آمدن زال به نزد مهراب كابلى
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آ

(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

آ

هان! هلا! آی!

آئورت

(ئُ) [ فر. ] (اِ.) سرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیه شده را به تمام بدن می‌رساند، بزرگ سرخرگ. (فره)

آب

خفته (بِ خُ تِ) (اِمر.)
۱- آب راکد.
۲- ژاله.
۳- برف.
۴- تگرگ. یخ.
۵- شیشه، بلور.
۶- شمشیر (در غلاف).

آب

دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده‌های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می‌گردد، بزاق.

آب

رز (بِ رَ)(اِمر.)
۱- شراب، می‌.
۲- آب زهر.

آب

خانه (نِ) (اِمر.) مستراح، مبرز، مبال.

آب

[ په. ] (اِ.) مایعی است شفاف، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب، آتش، باد، خاک» محسوب می‌شده. معانی کنایی آب:
۱- آبرو.
۲- ...

آب

[ سر - عبر. ] (اِ.)
۱- یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه».
۲- نام ماه یازدهم سالِ یهود.

آب

ریختگی (تِ) (حامص.) آبروریزی، افتضاح.

آب آوردن

(وَ دَ) (مص ل.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می‌گردد.

آب اماله

(بِ اِ لِ) [ فا - ع. ] (اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند.

آب انبار

(اَ)(اِمر.)
۱- جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین.
۲- آبدان، آبگیر.

آب انداختن

(اَ تَ)(مص ل.)
۱- نطفه ریختن در رحم.
۲- ادرار کردن.

آب انداز

(اَ)(اِمر.)
۱- استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان.
۲- آب دزدک.

آب اندام

(بْ. اَ) (ص مر. اِمر.) خوش قد و قامت.

آب انگور

(بِ اَ) (اِمر.)
۱- فشرده انگور.
۲- شراب، باده.

آب اکسیژنه

(اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار می‌رود، پراکسید هیدروژن.

آب باختن

(تَ) (مص ل.)از دست دادن شکوه و هیبت.

آب باریک

(اِمر.)
۱- آب کم.
۲- درآمد اندک. آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک.


دیدگاهتان را بنویسید