دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  دیوان حافظ - صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو کوتهی نبود در رسایی قسمت
چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پلاک

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ورقه یا صفحه معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود.
۲- نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می‌بندند.
۳- قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند ...

پلاکارد

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- آگهی بزرگی به اندازه حدوداً ۱*۲ یا۲ * ۳ متر که بر سر در سینمانصب و تصویر بازیگران اصلی و نام فیلم و نام دست اندرکاران و بازیگران مهم فیلم بر آن درج شود، نقش ...

پلاکت

(پِ کِ) [ فر. ] (اِ.) سلول خونی بدون هسته، گرده خون.

پلت

(پَ لَ)
۱- درختی از تیره افراها که جزو تیره‌های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل‌های خزر وجود دارد. برگ‌هایش پنجه‌ای است ؛ گندلاش، پلاس، ستام، بلس.
۲- سفیدار.
۳- شیردار.

پلتیک

(پُ لِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- سیاست.
۲- نیرنگ، حقه بازی.

پلخ

(پَ لَ) (اِ.) حلق، گلو.

پلخم

(پَ لَ) (اِ.) نک فلاخن.

پلستک

(پِ لِ تُ) نک پرستو.

پلشت

(پِ لِ یا پَ لَ) (ص.)
۱- پلید.
۲- آلوده، چرکین.

پلغده

(پَ لَ دَ) (ص.) گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده.

پلغیدن

(پُ لُ دَ) (مص ل.)
۱- بیرون زدن چیزی از حد طبیعی، مانند برآمدگی چشم.
۲- صدای جوشیدن آب.

پلفته

(پُ لُ تَ یا تِ) (اِ.) پارچه‌ها و گلوله‌های علف سوخته که چون آتش در خانه علفی افتد زود آتش آن‌ها را بر هوا برد.

پلم

(پَ) (اِ.) خاک، گرد.

پلماس

(پَ) (اِ.) کورمال.

پلماس کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) کورمال کورمال حرکت کردن.

پلمب

(پُ لُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- قطعه سرب یا موم آب شده‌ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم. (فره).
۲- مجازاً به معنی تعطیل کردن ...

پلمس

(پَ مَ)
۱- مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب.
۲- متهم ساختن.
۳- دروغ گفتن.

پلمه

(پَ مِ یا مَ) (اِ.)
۱- لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می‌نوشتند تا اطفال بخوانند.
۲- نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می‌توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح.

پلنوم

(پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیه اعضای رهبری یا هیئت مدیره یک حزب یا سازمان سیاسی.

پلنگ

(پَ لَ) (اِ.) جانوری از تیره گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال‌های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه‌های متعدد دارد.


دیدگاهتان را بنویسید