دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  دیوان حافظ - دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم
نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پا در هوا

(دَ. هَ)(ص مر.)۱ - بی اصل، بی اساس.
۲- معلق، بلاتکلیف.

پا در گل

(دَ گِ) (ص مر.)
۱- آن که پایش در میان گل و خاک است.
۲- گرفتار.
۳- خجل، شرمسار.

پا درمیانی

(دَ) (ص.) مجازاً: میانجیگری و واسطه شدن جهت آشتی و یا از میان بردن اختلاف طرف‌های دعوا، وساطت.

پا زدن

(زَ دَ) (مص ل.) زیان رسانیدن، خیانت کردن.

پا کوتاه

(ص مر.)
۱- حیواناتی که پای کوتاه دارند.
۲- ویژگی بعضی از گیاهان که کوتاه بودن بوته‌های آن را در مقایسه با بوته‌های دیگر نشان می‌دهد.

پاآورنجن

(وَ رَ جَ) ( اِ.)حلقه‌ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال.

پاافتادن

(اُ دَ) (مص ل.)
۱- میسر شدن، دست دادن.
۲- اتفاق خوب یا بدی پیش افتادن.

پاافزار

(اَ) (اِمر.) کفش ؛ پاپوش.

پاانداز

( اَ ) (اِمر.)
۱- فرشی که در ورودی درِ اتاق بیندازند.
۲- آن چه که زیر پا بیندازند.
۳- (عا.) دلال محبت.
۴- آن چه که در پای عروس و داماد ریزند.

پابرجا

(بَ) (ص مر.)
۱- ثابت و استوار.
۲- دایم، همیشه.

پابرجایی

(بَ) (حامص.) ثبات، پایداری.

پابرنجن

(بَ رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن.

پابرهنه

(بِ رِ نِ) (ص مر.)
۱- بی کفش.
۲- تهیدست، بی چیز.

پابست

(بَ) (ص مر.)
۱- مقید.
۲- دلباخته.
۳- (اِمر.) کرسی ساختمان.

پابند

(بَ)
۱- (اِمر.) بندی برای بستن پای مجرمان.
۲- عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند.
۳- (ص مر.) گرفتار، اسیر.
۴- شیفته، مفتون.
۵- متعهد، وفادار.

پابه پا

(بِ) (ق مر.)
۱- قدم به قدم.
۲- برابر، همراه.

پابوس

پای بوس:
۱- (ص فا.) بوسنده پا.
۲- (حامص.) پای بوسی، تشرف به خدمت. ؛به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن.

پاتابه

(بِ) (اِمر.) نک پاپیچ.

پاتال

(ص.) (عا.) پیر، ناتوان.

پاتاوی

(اِ.) نک توسرخ.


دیدگاهتان را بنویسید