دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  شاهنامه فردوسی - گريختن افراسياب از رزمگاه‏‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیتزا

[ ایتا. ] (اِ.) نوعی غذای ایتالیایی که برای تهیه آن از خمیر و پنیر مخصوص به همراه انواع فرآورده‌های گیاهی و گوشتی استفاده می‌کنند و آن را در فر می‌پزند، پیزا نیز گفته می‌شود.

پیج

(پِ) [ انگ. ] (اِمص.) عمل فراخواندن کسی، معمولاً به طور مکرر، برای مراجعه فوری، پی جویی. (فره).

پیخ

(اِ.)
۱- چرک، شوخ، مدفوع.
۲- قِی چشم.

پیخال

(اِمر.)
۱- فضله، سرگین.
۲- چرک، شوخ.

پیختن

(تَ) (مص م.)
۱- پیچیدن.
۲- پخش کردن، افشاندن.

پیخته

(تِ یا تَ) (ص مف.) پیچیده.

پیختگی

(تِ) (حامص.) پیخته بودن.

پیخست

(پَ خُ یا خَ)(ص مف.) = پی خوست. پی خسته: پایمال شده، لگدمال شده، لگد - مال.

پیخستن

(پَ خُ تَ یا پِ خَ تَ) (مص م.)
۱- خستن با پای.
۲- درمانده کردن.

پیخسته

(پَ خُ تِ یا پِ خَ تِ) (ص مف.)
۱- لگدمال شده.
۲- درمانده شده.

پید

(اِ.)
۱- بی فایده، بی ارزش.
۲- تار و مار.

پیدا

(پَ یا پِ) (ص. ق.)
۱- روشن، آشکار.
۲- ظاهر، ضد باطن.
۳- مشخص، متمایز.

پیدا آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.)
۱- ظاهر شدن.
۲- حاصل شدن.

پیدا شدن

(پِ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- ظاهر شدن.
۲- معلوم گشتن.
۳- یافته شدن.
۴- به وجود آمدن.

پیدا کردن

(~. کَ دَ) (مص م.)
۱- آشکار کردن.
۲- یافتن، جستن.

پیدازا

(پِ) (ص فا.) هر گیاه که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد.

پیداوسی

(پَ وَ) (اِ.) نک پنداوسی.

پیدایش

(پَ یِ) (اِمص.)
۱- ظهور، پدیدار گشتن.
۲- خلقت، آفرینش.

پیدایی

(پِ) (حامص.)
۱- آشکار بودن.
۲- دانش، معرفت.

پیر

[ په. ] (ص. اِ.)
۱- سالخورده.
۲- مراد، مرشد.
۳- دانا، خردمند. ؛ ~ ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن. ؛ ~ ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن.


دیدگاهتان را بنویسید