دیوان حافظ – آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه‌چرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست

گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی
او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست

خال مُشکین که بدان عارض گندمگون است
سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌ دل
کُشت ما را و دمِ عیسیِ مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست




  شاهنامه فردوسی - آمدن زال به نزد مهراب كابلى
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است
«غنی کشمیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پتاس

(پُ) [ فر. ] ( اِ.) جسمی سفید رنگ و محکم و باریک جهت سفید کردن پارچه، تهیه صابون و جوهر قلیا.

پتاسیم

(پُ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری فلزی با حرف اختصاری K، نقره‌ای رنگ و نرم که در برابر هوا و آب خود به خود آتش می‌گیرد و به صورت کلرو در آب دریاها و به صورت نیترات در ...

پتانسیل

(پُ یِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- ظرفیت انجام کار، توانایی برای کار.
۲- کاری که میدان گرانسی یا میدان الکتروستاتیکی، با علامت مخالف، انجام می‌دهد تا واحد جرم یا واحد بار الکتریکی مثبت از نقطه مرجع تا نقطه مورد نظر جابه ...

پتر

(پَ تَ) [ هند. ] ( اِ.) قطعه‌ای از طلا، نقره، مس، برنج و مانند آن که بر روی آن طلسمات و تعویذ نقش کنند.

پتروشیمی

(پِ رُ) [ انگ. ] ( اِ.) دانش و فنی که به بررسی و استخراج مشتقات نفتی و گاز طبیعی و ساخت و ترکیب فرآورده‌های حاصل از آن‌ها می‌پردازد.

پتفوز

(پَ) ( اِ.) نک بتفوز.

پته

(پَ تِ) ( اِ.)
۱- پروانه عبور، جواز.
۲- بندی که در جوی‌ها درست کنند تا آب را نگه دارد.
۳- کاغذ مقوایی یا مهره فلزی که به جای پول به کار می‌رفته. ؛ ~ کسی را روی آب انداختن ...

پتو

(پَ) ( اِ.) نوعی روانداز که به جای لحاف به هنگام خواب بر روی کشند.

پتو

(پَ تُ) (اِ.) پرتو؛ موضعی را گویند از کوه و غیر آن که پیوسته آفتاب در آن بتابد؛ مق. نسر، نسار.

پتواز

(پَ) ( اِ.)
۱- لانه، نشیمنگاه پرندگان، و آن چوب بستی باشد که برای نشستن پرندگان درست می‌کنند. پدواز و بتواز و پتوازه نیز گویند.
۲- جواب، پاسخ.

پتک

(پُ) ( اِ.) چکش بزرگ فولادین که آهنگران با آن آهن و پولاد و مانند آن را کوبند.

پتک

(پَ تَ) ( اِ.) نوار پهنی که بعضی مردم مانند چوپانان یا سربازان به ساق پا پیچند.

پتگر

(پَ گَ) (ص فا.) آهار زننده، آهار کننده.

پتی

(پَ) (ص.) (عا.)
۱- خالی، ساده.
۲- برهنه، لخت.
۳- آشکار.

پتیاره

(پَ رِ) [ په. ]
۱- ( اِ.) دیو.
۲- آفت، بلا، آسیب.
۳- (ص.) زشت، نازیبا.
۴- بدخوی مردم آزار در مورد زن.

پخ

(پِ) (اِصت.) نوعی صدا برای ترساندن کسی.

پخ

(پَ) (ص.) چیز پهن و صاف که لبه آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.

پخ پخ

(پَ پَ) (شب جم.) آفرین! مرحبا!

پخت

(پَ) (اِ.) نک پخ.

پخت

(پُ) (اِ.)
۱- عمل یا فرایند پختن.
۲- هر یک از نوبت‌های پختن محصولی به ویژه آن چه در تنور یا کوره پخته می‌شود.
۳- لگد مطلقاً، خواه اسب بر کسی زند و خواه آدم و حیوانات دیگر.


دیدگاهتان را بنویسید