دیوان حافظ – آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد
هر کس حکایتی به تَصوّر چرا کنند؟

چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند

مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند

بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند

حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند




  دیوان حافظ - خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می‌باش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اختر

شمار (~. شُ) (اِ. ص.) ستاره شناس، منجم.

اختراع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) آفریدن، ایجاد کردن.

اخترتند

(اَ تَ. تُ) (اِ. ص.) بخت نامساعد، اقبال بد.

اخترروشن

(~. رُ شَ) (اِ. ص.) بخت خوب، اقبال تابناک.

اخترسوخته

(~. تِ) (ص مر.) بدبخت، پریشان روزگار، بداحوال.

اخترشمردن

(~. ش ِ مُ دَ)(مص ل.) بی - خواب ماندن، شب زنده داری.

اخترمار

(~.) (ص مر.) اخترشمار، منجم.

اخترماران سالار

(~.) (اِمر.) از طبقاتی که در دربار ساسانیان نفوذ داشته ستاره شناسان (اخترماران) بودند که رییس آنان «اخترماران سالار» لقب داشت و در ردیف «دبیران» و غیب گویان قرار می‌گرفت.

اخترمه

(اَ تَ مِ یا مَ) [ تر - مغ. ] (اِ.) در میان ایل‌های کرمانشاه «یخترمه» نیز گویند. اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند.

اختروارون

(~.) (ص.) طالع بد.

اخترگذری

(~. گُ ذَ)(ق.)زمان اندک، فرصت کم.

اخترگوی

(~.) (اِ. ص.) منجم، فال گوی.

اختصار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کوتاه کردن، ایجاز.
۲- اکتفاء، بسنده کردن.

اختصاص

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) ویژه کردن، ویژگی.
۲- (مص ل.) خاص گردیدن، برگزیده شدن.

اختصاصی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به اختصاص. خصوصی، مخصوص، ویژه.

اختصام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) خصومت ورزیدن، پیکار کردن.

اختطاط

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) خط بر چهره دمیدن، ریش درآوردن.

اختطاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- ربودن همچون برق.
۲- خیره کردن چشم.

اختفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) پنهان شدن، پنهان گشتن.

اختلاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- خدعه کردن.
۲- با زبان نرم فریب دادن.


دیدگاهتان را بنویسید